در قیر شب
دیرگاهیست در این تنهایی
رنگ خاموشی در طرح لب است
بانگی از دور مرا می خواند
لیک، پاهایم در قیر شب است
نقش هایی که کشیدم در روز
شب ز راه آمد و با دود اندود
طرح هایی که فکندم در شب
روز پیدا شد و با پنبه زدود
دریگاهیست که چون من همه را
رنگ خاموشی در طرح لب است
جنبشی نیست در این خاموشی:
دستها، پاها در قیر شب است.
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و هشتم آبان ۱۳۸۷ ساعت 12:50 توسط الهام
|