دیرگاهیست در این تنهایی
رنگ خاموشی در طرح لب است
بانگی از دور مرا می خواند
لیک، پاهایم در قیر شب است

نقش هایی که کشیدم در روز
شب ز راه آمد و با دود اندود
طرح هایی که فکندم در شب
روز پیدا شد و با پنبه زدود

دریگاهیست که چون من همه را
رنگ خاموشی در طرح لب است
جنبشی نیست در این خاموشی:
دستها، پاها در قیر شب است.